انا گفته که در زندگی انریکه زن دیگه ای هم وجود داره و اون کسی نیست جز مادر بزرگ پیر انا اون ادامه میده که : من واقعا فکر میکنم که اونا واقعا عاشق هم هستند اونا فقط با نگاه کردن به همدیگه و لمس دستهای هم با هم ارتباط برقرار میکنن چون مادربزرگم حتی یک کلمه هم انگلیسی حرف نمیزنه . نگاه کردن به اونا واقعا تو این حالت خنده داره و نقش من در اکثر موارد مترجم بودنه . . .
خدارو شکر!!!به نظر من که این دوتا ادم واسه هم ساخته شدن.خیلی هم به هم میان!!!!هر دوتاشون رو دوست دارم!!
سلام آقا نوید جان
صبح شما بخیر! مرسی از این وبلاگ قشنگت !